و در این داوری خصوصاًً در سطح حقوقی باید به گونهای برخورد نمود که فرشته عدالت سمبل آن است. فرشتهای با چشمان بسته که زن و مرد، پیر و جوان، دارا و ندار، و… برای او فرقی ندارد بلکه در برابر قانون همه برابرند و فرشته از ترازو و شمشیر همزمان برای اجرای عدالت استفاده میکند. ارائه تعریف از عدالت در حوزه های گوناگون دایرهالمعارفهای گوناگون بر اثر مکتب نویسنده و نیز برحسب گرایش دایرهالمعارف به حوزه علوم سیاسی، فلسفه، حقوق، علوم اجتماعی و … بر ابعاد گوناگونی از عدالت تأکید مینمایند، که البته همگی در وجوهی مشترکند. به برخی از این تعاریف اشاره میگردد. گولد در دایرهالمعارف خود عدالت را در دو مفهوم به کار میبرد:
الف) دادن حق هر انسانی به او که همان احترام گذاردن به قواعد رفتاری و متقابل حقوق و وظایف است.
ب) جبران خطا خواه از طریق جبران زیان کسی که قربانی خطای دیگری شده و خواه از راه مجازات خطا کننده (گولد، ۱۳۷۴ : ۵۸).
چنان که مشخص است تعریف گولد از عدالت به تعریف حقوقی و قضایی از عدالت نزدیک است. آشوری نیز معتقد است عدالت «اصلی است حقوقی و سیاسی که به موجب آن در همه امور اجتماعی با همه باید یکسان رفتار شود، مگر در آنجا که برای رفتار استثنایی در مورد برخی افراد و گروهها دلایل کافی و خاص وجود داشته باشد» (آشوری، ۱۳۷۳ : ۶۰) ایان مک لین عدالت را در حوزه سیاست، وجود تعادل مناسب و در حقوق بیانگر کاربردهای مفهوم تعادل مناسب میداند. یعنی محاکمهای منصفانه که از جمله میان توان مدعی علیه اثبات بیگناه و توان پیگیرد قانون برای اثبات جرم تعادل صحیحی برقرار باشد (مک لین، ۱۳۸۱).
در فرهنگ علوم سیاسی عدالت در سه تعریف بیان شده است :
ـ فضیلتی که به موجب آن باید به هر کسی آنچه را که حق اوست، داد.
ـ بنا نهادن اخلاق بر پایه مساوات در مقابل قانون و احترام به حقوق افراد
ـ رعایت تعادل قانونی بین منافع موجود.
در تعریف دیگری جمیل صلیبا عدالت و دادگری را در حوزه فلسفه تعریف میکند. وی عدالت را پایداری در راه حق و درستی و دوری از امور ناروا و برتری دادن عقل بر هوس میداند. دادگری یا عدالت به مثابه یک فضیلت دارای دو جنبه است، جنبه فردی و جنبه اجتماعی. جنبه فردی آن دلالت بر یک صفت پایدار در روان دارد که اعمال شایسته و حق از آن نشأت میگیرد. جنبه اجتماعی نیز بر احترام حقوق دیگران استوار است. عدالت از نظر فلاسفه دو نوع است. عدالت مبادلهای (Justicecommutative) و عدالت توزیعی (Justice distribution). صلیبا عدالت مبادلهای را تبادل منافع بین افراد بر اساس مساوات میداند و عدالت توزیعی را تقسیم ثروت و حیثیتهای اجتماعی بین مردم بر اساس شایستگی فردی، به گونهای که بتوان گفت نسبت این فرد به این ثروت مانند نسبت همه همرتبههایش به سهم اوست (صلیبا، ۱۳۷۰) عدالت مفهوم بسیار پیچیدهای است و ارتباط و نسبت آن با سایر مفاهیم اجتماعی چون آزادی، اخلاق و … نیز مزید بر علت شده است و تعریف این امر را پیچیدهتر میسازد و آن را واژهای مناقشهپذیر میکند. این امر به گونهای است که بسیاری عدالت را بر اساس برابری میدانند و برخی آن را در نابرابری توجیه مینمایند. گستردگی و مناقشات بر سر این مفهوم باعث عدم تحقق اجماع در ماهیت میشود و نسبیتی بر اساس عدالت نسبت به چه کسی، چه حوزهای، چگونه، به چه نسبتی ایجاد میکند که ارائه و پذیرش تعاریف دایرهالمعارفی را سخت مینمایند. اختلاف در باب ماهیت عدالت باعث تفاوت دیدگاهها در مورد مبنای توزیع عادلانه میگردد. بر این اساس سوسیالیستها خواستار توزیع مواهب بر اساس نیاز میشوند و عدهای بر اساس منفعت عمومی و تعلق نابرابر منافع جامعه به افراد، منفعت آفرینی آن ها برای عموم را مبنای توزیع عادلانه قرار میدهند. دستگاه فکری دیگر با توجه به نابرابری ذاتی افراد، «استحقاق» را مناسبترین معیار عادلانه بودن توزیع قرار میدهند. به هر صورت در هر دیدگاه، مقداری از گرایش به برابری یافت میشود. به تعبیر آمار تیاسن «برابر» در چه چیز اهمیت دارد. از اینرو برای بررسی مفهوم عدالت باید سیری از نظریات کلاسیک از افلاطون و ارسطو و سپس مکاتب لیبرالیسم، سوسیالیزم و … را در نظر گرفت.از نتایج دیگر این تشتت، ابهام در تعیین حدود عدالت است، میتوان مفهومی «اقلی» یا «اکثری» از عدالت برداشت نمود. دفاع از شهروندان در مقابل دخالتها و تجاوزاتی که حکومتها (بخصوص دولتها و حکومتهای مدرن) به خاطر مسئولیتهایی که به لحاظ کارکردشان بر دوش دارند، مفهوم اقلی از عدالت اجتماعی است اما خواست جامعهای عادل و آرمانی و تلاش برای تبلور عدالت اجتماعی در هر زمینهای مفهوم اکثری عدالت را به دست میدهد.محافظهکاران خواهان اجرای تعریف حداقلی از عدالت هستند. آن ها جایگاه مهمی برای عدالت اجتماعی در نظر نمیگیرند و ریشههای این بیتوجهی را میتوان در مخالفت آنان با اندیشه روشنگری و ارزش اساسی آن یعنی برابری دانست که در مقابل ارزشهای سنتی محافظهکاران قرار داشت و شروع تحولات جدید بسیاری بود. به عنوان نمونه ادموند بروک «پدر محافظهکاری» عدالت را امری طبیعی میداند که افراد نفعطلب و بازار ضامن آن در جامعه هستند. این تعریف به اهمیت مالکیت و بازار و حفظ نابرابریها برای محافظهکاران باز میگردد. عدالت اجتماعی در این اندیشه امری پیشینی است که به مقتضای طبیعت جامعه شکل گرفته است و نباید آن را تغییر داد یا تعدیل کرد.
پس از اشاره به تشتتها و ابهامات موجود دیدگاهی، به بررسی مفهوم عدالت در اندیشه برخی متفکران اجتماعی از الگوها و مکاتب گوناگون میپردازیم. مفهوم عدالت اجتماعی به معنایی متفاوت با معنای آن در دوران باستان در اوایل قرن ۱۹ مطرح شد، به این خاطر عدالت امری اجتماعی است که با کیفرها و مجازات حقوقی سروکار ندارد بلکه بیشتر به سعادت و رفاه اجتماعی میپردازد. هوفه معتقد است عدالت اجتماعی در معنایی از آن، با مشکلاتی ربط پیدا میکند که در قرنهای ۱۸ و ۱۹ مطرح شدند و یا بیش از پیش مورد توجه قرار گرفتند که از نمونه آن میتوان به بیکاری، درماندگی در دوران بیماری و سالخوردگی، محرومیت از آموزش حرفهای و حتی فقر و تنگدستی را نام برد. در این میان توجه اصلی به قشرهای محروم و کارگران معطوف بود اما همراه با گسترش شهرها به بخشهایی از روستاییان نیز توجه شد. (هوفه، ۱۳۸۳ : ۵-۸۴). چنان که بشیریه توضیح میدهد تمایز چندان روشنی بین عدالت و عدالت اجتماعی نیست. چرا که «از دیدگاه فلسفه سیاسی، عدالت صفت نهادهای اجتماعی است نه صفت انسان و اعمال او. منظور از عادلانه بودن نهاد اجتماعی این است که حقوق و مسئولیتها، قدرت و اختیارات، مزایا و فرصتهای وابسته به خود را عادلانه توزیع کند (بشیریه ، ۱۳۷۹ : ۱۱۵) صفت نزدیک عدالت، تساوی است در برابر شرایط از قبل تعیین شده و استحقاق در کسب آنچه به اراده افراد باز میگردد که ممکن است او را از دیگران برتر، یا فرو نشاند. مناقشات در عدالت اجتماعی نیز همانند مناقشات در عدالت است، چنان که میلر عدالت اجتماعی را ذاتاً نسبی و جنجالی میداند. با توجه به این مقدمه به تعریف عدالت و عدالت اجتماعی از نظر صاحبنظران دیدگاههای گوناگون میپردازیم.
به طور سنتی مفهوم عدالت را به دو صورت تفسیر کردهاند :