راچمن (۲۰۰۳به نقل از اکانر، آردما و پلیسر، ۲۰۰۵) پیامدهای شناختارهای مزاحم را بیش از خود شناختارها مهم میداند. به عقیده او وسواس در اثر سوء تعبیر فاجعهآمیز از اهمیت، افکار، تصاویر یا تکانههای مزاحم ذهنی ایجاد میشود و تا زمانی که این سوء تعبیرها ادامه پیدا کند، وسواس هم پایدار میماند و با سست شدن آن ها کاهش مییابد ( کلارک، ۲۰۰۴ به نقل از توکلی و قاسم زاده، ۱۳۸۵). چنین تعبیری منجر به واپسرانی و خنثیسازی افکار، تصاویر ذهنی و یا تکانهها میشود. در نتیجه فعالیت خنثیسازی، شناختارهای ناخوانده مزاحم، برجستگی و فراوانی بیشتری مییابد و باعث افزایش ناراحتی و احتمالاً خنثیسازی بیشتر میشود. ناراحتی تجربه شده توسط بیمار ناشی از ارزیابی او از محتوا و رویداد و افکار ناخوانده مزاحم است. این ارزیابیها در بیماران مبتلا به وسواسی جبری به افکار تمرین شده درباره “مسئولیت” متمرکز است. معنای تحریف شده مسؤلیت که فرد مبتلا به فعالیتهای خود نسبت میدهد، به تلاشهایی ذهنی منجر میشود که با مهار بیش از حد و اشتغال ذهنی مشخص میگردد. بر حسب این نظریه، بیماران به عنوان کسانی که به خصوص دربارهی حافظه و فرایند تصمیمسازی خود نگران هستند، در نظر گرفته میشوند. در نتیجه، تلاش زیادی میکنند تا فرآیندها و فعالیت ذهنی خود را تحت کنترل داشته باشند؛ البته به انواع شیوه هایی که اثر معکوس دارند و بنابرین، اضطراب را افزایش میدهند (سالکووسکیس و مکگیور، ۲۰۰۳ به نقل از کلارک و بک، ۲۰۱۰). واکنش به محتوای افکار در مدل سالکووسکیس بررسی مدل فراشناختی را مهم و ضروری جلوهگر میسازد
۲-۱۴- مدل فراشناختی
ولز[۲۵۸] و ماتیوس[۲۵۹](۱۹۹۴ به نقل از کلارک و بک، ۲۰۱۰) مدلی فراشناختی[۲۶۰] یا تفکر در مورد تفکر (فلاول[۲۶۱]، ۱۹۷۹) برای اختلال وسواسی جبری ارائه دادند که در آن باورها در مورد اهمیت افکار نفوذگر و پاسخهای رفتاری به آن ها، شبکهای سببشناختی و پایدار برای وسواس فکری عملی مهیا میآورد (ولز، ۲۰۰۰ به نقل از کلارک و بک، ۲۰۱۰). تعدادی از ارزیابیهای فراشناختی درگیر در ظهور و گسترش تفکر وسواسی عبارتند از:
الف) مسئولیتپذیری تشدید یافته[۲۶۲]– اهمیت افکار ارزیابی شده بر حسب اثرات فردی ادراک شده که برای برانگیختن یا جلوگیری از نتایج منفی مهم برای فرد یا دیگران نقش محوری دارد (مانند ” اگر فکر کنم که به سرطان مبتلا شدهام باید مدام خود را بشویم تا از ابتلای دیگران جلوگیری کنم”).
ب) ترکیب فکر-عمل[۲۶۳](TAF)- این دیدگاه که تکرار مکرر یک فکر نفوذگر احتمال وقوع نتایج فاجعهآمیز آن را افزایش میدهد( احتمال TAF) یا توجه به افکار گناهآلود به اندازه انجام آن عمل گناه دارد (” افکار حمله به کودکم در هنگام استفاده از چاقو بسیار خطرناک است زیرا ممکن است یک روز واقعاً این کار را انجام دهم”).
ج) ارزیابی تهدید[۲۶۴]– ارزیابی افراطی احتمال و شدت آسیب مرتبط با افکار نفوذگر( “باید خاموش بودن بخاری را دوباره وارسی کنم، اگر آن را خاموش نکرده باشم، همه جا را به آتش خواهد کشید”).
د) اهمیت و کنترل[۲۶۵] – ارزیابی مهم دانستن افکار بر اساس اولویت توجهی و اهمیت کنترل این افکار نفوذگر (اگر نتوانم این افکار دردناک را به طور مؤثر کنترل کنم، اضطراب آن ها مرا از پای در میآورد”).
و) عدم تحمل شک و تردید[۲۶۶]– اهمیت افکار ارزیابی شده بر حسب انحراف از نتایج معین و قابل انتظار (مثلاً ” اگر اطمینان قطعی پیدا نکنم که در را بستهام، به معنای اهمیت توجه به شک و تردیدم است”).
ی) کمالگرایی[۲۶۷]– ارزیابی افکار بر مبنای معیارهای مطلق، کامل یا ایدهآل (مثلاً باید وارسی را تا زمان حذف کامل احتمال وجود خطای ناچیز، ادامه دهم”).
اُکانور، آردما و پلیسر (۲۰۰۵) معتقدند که نفوذ این افکار در خلاء اتفاق نمیافتد بلکه در متنی که حالت خلقی، خاطره یا رویداد خاصی را برمیانگیزد جلوهگر میشود. به عبارتی یک فکر یا تصویر نفوذگر ناخواسته موجب برانگیختن پاسخ فوری ترس میگردد. بعضی از نشانه های درونی یا بیرونی خاص هم میتوانند شرایط نفوذ ناخواسته افکار خاصی را فراهم آورند. بنابرین انتظار میرود که افراد مستعد اختلال وسواسی جبری افکار نفوذگر ناخواسته بیشتری را تجربه کنند و گوش به زنگی و جهتگیری بیشتری برای کشف این افکار نفوذگر در ریشه هشیاری پیدا کنند (ویگنر، ۱۹۹۴ به نقل از کلارک و بک، ۲۰۱۰). این امر توجه به مدلهای زیستی به اختلال وسواسی جبری را خاطر نشان میسازد.
۲-۱۵- مدل زیستی
در طول ۳۰ سال اخیر تلاش های بسیاری برای گسترش مدلهای حیوانی اختلال وسواسی جبری صورت گرفته است (رجوع کنید به وانگ[۲۶۸]، سیمپسون[۲۶۹] و دولاوا[۲۷۰] ، ۲۰۰۹؛ کورف[۲۷۱] و هاروی[۲۷۲]، ۲۰۰۶). مدلهای زیستی تلاش میکنند تا نتایج به دست آمده از حیوانات را به حوزه انسانی گسترش دهند. مدلهای مختلفی در حوزه رویکرد زیستی وجود دارد که آن ها را میتوان در چند گروه تقسیم بندی نمود:
۲-۱۵-۱- ساختارهای مغزی
شواهد همگرا از خلال تصویربرداری مغزی و پژوهشهای حیوانی که نشان میدهند که کورتکس قدامی اینسولا در اختلال وسواسی جبری اهمیت بسزایی دارد (کالدر[۲۷۳] و همکاران، ۲۰۰۷؛ جابی[۲۷۴]، باستیانسن[۲۷۵] و کیزرس[۲۷۶]، ۲۰۰۸).
گروهی از مطالعهها (مانند روتگ[۲۷۷]و همکاران، ۲۰۰۹) نشان می دهند که سیستمهای عصبشناختی چندی در زمینهی آسیبشناختی جسمانی اختلال وسواسی جبری درگیر هستند: نتایج مطالعات تصویربرداری عصبشناختی در بیماران مبتلا به وسواسی جبری بیانگر توافق در این نکته است که نواحی قشری بخش پیشپیشانی[۲۷۸]، بخش قشری سینگولا[۲۷۹] و عقدههای پایه[۲۸۰] و نیز بخشهایی از لوب آهیانهای[۲۸۱] در این اختلال درگیر هستند. گروهی دیگر از مطالعهها (مانند والنته[۲۸۲] و همکاران، ۲۰۰۵؛ ساکسنا[۲۸۳] و روچ[۲۸۴]، ۲۰۰۰) علاوه بر ساختارهای مذکور به درگیری سیستم لیمبیک[۲۸۵]، جسم مختطط[۲۸۶] و تالاموس هم اشاره کرده اند. نقش هستههای آکومبنس (وینتر[۲۸۷] و همکاران، ۲۰۰۸) و فعالیت بیشتر در ناحیه اینسولا[۲۸۸] (شاپیرا[۲۸۹] و همکاران، ۲۰۰۳) نیز در اختلال وسواسی جبری گزارش شده است.
۲-۱۵-۲- انتقال دهندههای عصبی
تعدادی از پژوهشگران هم حوزه انتقال دهندههای عصبی را در ارتباط با اختلال وسواسی جبری مورد مطالعه قرار داده اند: شواهد فراوانی در تأیید اختلال در سیستم سروتونرژیک[۲۹۰] (زوهر[۲۹۱]، زوهر-کادوج[۲۹۲]، کیندلر[۲۹۳]، ۱۹۹۲)؛ دوپامنرژیک[۲۹۴] (دنیز[۲۹۵]، زوهر و وستنبرگ[۲۹۶]، ۲۰۰۳) و گلوتامنرژیک[۲۹۷] (شپارد[۲۹۸] و همکاران ، ۲۰۱۰) در اختلال وسواسی جبری در حوزه زیستی وجود دارد.
۲-۱۵-۳- هورمونها