تعریف مفهومی رضایت شغلی:
از تعاریفی که توسط افراد مختلف از مفهوم رضایت شغلی ارائه گردیده، این مفهوم بیانگر احساسات و نگرشهای مثبتی که شخص نسبت به شغلش دارد، وقتی گفته می شود کسی از رضایت شغلی سطح بالایی برخوردار است یعنی به طور کلی شغلش را دوست دارد برای آن ارزش زیادی قائل است و به گونه ای مثبت به آن مینگرد و در مجموع از احساس خوب و مطلوبی نسبت به آن برخوردار است. (شفیع آبادی؛ ۱۳۷۵ ص ۲۷۹)
تعریف عملیاتی رضایت شغلی:
منظور از رضایت شغلی در این پژوهش نمرهای است که افراد در پرسشنامه رضایت شغلی بری فیلد و روث[۷] به دست آوردهاند.
تعریف مفهومی منزلت اجتماعی:
تعاریف مختلفی از منزلت اجتماعی ارائه شده است. آلن بیرو میگوید: منزلت اجتماعی نفوذ و اعتباری است که دیگران به شخص، “به جهت خصایص گوناگون و کم و بیش واقعی که به او منتسب میدارند” می دهند. افکار عمومی با به رسمیت شناختن ارزش یک فرد؛ وضع و منزلت اجتماعی او را بهبود میبخشد اما این قضاوت جمعی از ارزشهای غالب محیط متأثر می شود. (بیرو،آلن[۸]،۱۹۹۰)
تعریف عملیاتی منزلت اجتماعی:
منظور از منزلت اجتماعی در این پژوهش نمرهای است که افراد در پرسشنامه منزلت اجتماعی کسب کرده اند.
فصل دوم
پیشینه پژوهش
مقدمه
برای سالهای متمادی تصور بر این بود که[۹] IQ ( ضریب هوشی) نماینده میزان موفقیت افراد است. در مدارس معیار اهدای جوایز به دانش آموزان تست هوش بود و حتی بعضی از شرکتها برای پاداش از تست هوش استفاده میکردند. در دهه اخیر محققان دریافتند که IQ تنها شاخص ارزیابی موفقیت یک فرد نیست. آنها در حال حاضر مشغول تحقیق درباره)[۱۰] EQ هوش عاطفی) هستند. (نانسی.کی.رکر[۱۱] ، ترجمه و تالیف: آزاده دلیلیان)
هوش یکی از مهمترین سازه های فرضی است که از زمان مطرح شدن آن توسط آلفرد بینه در اویل قرن بیستم همواره برای تبیین موفقیت شغلی و کارایی به کار رفته است. هوش عاطفی زمانی مورد توجه قرار گرفت که دنیل گلمن در سال ۱۹۹۵ کتاب خود را با عنوان «چرا هوش عاطفی می تواند مهمتر از IQ باشد؟» به چاپ رساند.
درابتدای پیدایش این سازه، روانشناسان بیشتر بر روی جنبه های شناختی همانند حافظه و حل مسأله تأکید میکردند. اما خیلی زود دریافتند که جنبه های غیرشناختی مانند عوامل عاطفی و اجتماعی نیز دارای اهمیت زیادی هستند. بعضی پژوهشگران بر این عقیدهاند کهIQ در خوش بینانهترین حالت ۱۰ الی ۲۵ درصد از واریانس متغیر عملکرد را تبیین می کند.
علم به این که احساسات شما چیست و چگونه باید از آنها در جهت تصمیم گیری به نحو احسن استفاده کنید میگوید:
هوش هیجانی (عاطفی)، توانایی برای مدیریت اضطراب و کنترل تنشها و انگیزه، امیدواری و خوشبینی در مواجهه با موانع، در راه رسیدن به هدف است.
هوش هیجانی (عاطفی)، در حقیقت راهی است برای زیرک بودن.
هوش هیجانی (عاطفی)، همدلی است، درک این که اطرافیان شما چه احساسی دارند.
هوش هیجانی(عاطفی)، یک نوع مهارت اجتماعی است،”همراهی با مردم، مدیریت عواطف و احساسات در روابط و توانایی ترغیب و رهبری دیگران.”
هوش هیجانی اولین بار در سال ۱۹۹۰ و به عنوان شکلی از هوش اجتماعی مطرح شد که شامل توانایی کنترل احساسات و هیجانات در خود و دیگران، پذیرش دیدگاه سایر افراد و کنترل روابط اجتماعی است. هوش هیجانی یک سری از توانایی ها ومهارتهای غیر شناختی است که توانایی فرد را در مقابله با فشارها و اقتضاهای محیطی افزایش میدهد. (بارون[۱۲]، ۱۹۹۷)
دیدگاه برخی کارشناسان نشان دهنده این است که بهره هوشی به خوبی نمیتواند از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی برآید که فرصت ها وشرایط مشابهی دارند. هوش عمومی (IQ) در فراز و نشیبهای زندگی به تنهایی نمیتواند آمادگی زیادی در افراد برای مقابله صحیح ایجاد کند و لزوماًً تضمین کننده رفاه، شخصیت اجتماعی و یا احساس شادکامی در زندگی نیست. در واقع تنها ۲۰ درصد موفقیت افراد به IQ بستگی دارد، و بقیه آن بسته به هوش هیجانی و هوش اجتماعی است. مطالعات اخیر نشان می دهند که موفقیت عمومی و بهزیستی در بزرگسالان به یادگیری چگونگی بکاربستن مهارت های هیجانی درخلال تحول و مواجهه مؤثر با بسیاری از چالشهای زندگی به منظور کاهش خطر بروز اختلالهای روانی وابسته است. (چرینس و آدلر[۱۳]، ۲۰۰۰)
موضوع دیگر که میتوان مطرح نمود این است که دلیل توجه زیاد به هوش هیجانی چیست؟ البته باید توجه داشت که اصطلاح جالب هوش هیجانی در این توجه بیتأثیر نیست اما دلیل اصلیاش این است که مطالعات جدید بیش از پیش ارتباط واضح میان عواطف، شیمی مغز، خوشبختی، سلامتی و موفقیتهای عمومی در زندگی را نشان میدهد. عواطف وسیله صحبت بدنمان با ما است و به ما میگوید که بدن برای سلامتی و خوشبختی به چه چیزی نیاز دارد. عواطف در طی میلیونها سال تغییر و اصطلاح تدریجی بشر برای کمک به کامیاب شدن و ادامه زندگی طراحی شده است. (استیوهن، ۱۹۹۰، به نقل از پارسا، ۱۳۸۳)
هوش و تعریف آن:
اصطلاح هوش صرفا نامی است که به فرایند ذهنی، فرضی و یا مجموعه رفتارهای هوشمندانه اطلاق می شود و نظریه های هوش عملاً نظریه های مربوط به رفتار هوشمندانه است. (ایکون[۱۴]، ۱۹۸۵؛ نقل از پاشا شریفی، ۱۳۸۱)
چنین رفتاری شامل تواناییهای مختلف و متغیرهای شخصیتی است که از فردی به فرد دیگر تفاوت می کند. بنابرین ارائه یک تعریف جامع و مانع از چنین مفهوم پیچیدهای آسان نیست.(پاشا شریفی، ۱۳۸۱)
برداشت روان شناسان از کلمه هوش
برخی از متخصصان، هوش را توانایی حل مسأله میدانند. عدهای دیگر آن را توانایی انطباق و یادگیری، بر اساس تجارب روزمره میدانند. عدهای نیز معتقدند در تعریف هوش براساس این جنبه های شناختی، سایر ابعاد هوش مثل خلاقیت و هوش عملی و میان فردی نادیده گرفته می شود. اما مشکل این است که هوش برخلاف قد، وزن و سن، قابل مشاهده و انداره گیری مستقیم نیست. ما نمیتوانیم پوست سر آدمها را بکنیم و ببینیم چقدر هوش دارند. ما هوش را فقط به صورت غیرمستقیم و با مطالعه ومقایسه اعمال هوشمندانهی آدمها میتوانیم ارزیابی کنیم. (جان دبلیو سانتراک[۱۵]، ترجمه مهرداد فیروز بخت، ۱۳۸۳)
مطابق نظر سانتراک مؤلفه های اصلی هوش همان مؤلفه های اصلی فرایندهای شناختی یعنی حل مسأله، تفکرو حافظه هستند و تفاوتهای توضیحاتی آن، به دو مفهوم تفاوتهای فردی و سنجش بر میگردد. تفاوتهای فردی به تفاوتهای پایدار و همیشگی آدمها با یکدیگر اطلاق می شود. به طور کلی تفاوتهای فردی در هوش را با آزمونهایی که به ما نشان می دهند (آیا فلان شخص از دیگران بهتر استدلال می کند یا خیر؟) اندازه می گیرند و در مورد آزمونهای متعارف هوش، اختلاف نظرهایی هست. ولی فعلاً اختلاف نظرهای روان شناسان در مورد اندازه گیری هوش را نادیده میگیریم و هوش را توانایی حل مسأله و انطباق و درس گرفتن از تجربهها در نظر میگیریم.