-
- برای پاسخگویی به این شرایط راهکار های بدیع و ارزش آفرین خلق شود.
تفکر استراتژیک مدیر را قادر می سازدتا بفهمد چه عواملی در دستیابی به اهداف مورد نظر مؤثر است و کدامیک مؤثر نیست و چرا و چگونه عوامل مؤثر برای مشتری ارزش می آفریند؟
این بصیرت قدرت تشخیص میزان تأثیر گذاری عوامل کسب وکار در خلق ارزش برای سازمان برای دستیابی به موقعیت کاری بی حاصل خواهد بود . کن ایچی اومی در کتاب معتبر خود با عنوان « تفکر استراتژیست »چنین اظهار میدارد که: ” اگر موضوعات اساسی را تشخیص ندهید ، هر چند به خود و کارمندانتان فشار روحی و فیزیکی وارد کنید، سرانجام نتیجه ای جزء سردرگمی و شکست حاصل نخواهد شد.”( ایچی اومی کن،۱۳۷۱،۲۹)
اگر یک مدیر بخواهد مؤثر واقع شود باید مهارت های مربوط به تفکر استراتژیک خود را بهبود بخشد ، تفکر استراتژیک ، فرایندی که طی آن ، مدیر یا رهبر می آموزد که چگونه آرمان تجاری خود را به وسیله کار گروهی و تفکر انتقادی ، تعریف نماید ، تفکر استراتژیک ابزاری است که به مدیران کمک میکند ، تا با تغییرات رو به رو شده و برای ایجاد تحول ، برنامه ریزی نموده و فرصت های جدید را تجسم نمایند.
یک بنگاه یا شرکت میتواند بدون برنامه ریزی استراتژیک رسمی به هیئت خود ادامه دهد ولی بقای آن ، بدون داشتن تفکر استراتژیک ، امکان پذیر نخواهد بود ، از نظر مینتزبرگ ، برنامه ریزی استراتژیک عبارت است از فرایند تجزیه و تحلیل و تقسیم یک هدف در قالب مراحل قابل پیشبینی و اجرا و تفکر استراتژیک ، فرایند ترکیب شم و خلاقیت است که با ایجاد چارچوبی یکپارچه از دیدگاه ها و آرمان ها ، سازمان را جلوتر از رقبا قرار میدهد.( بینش، ۵۹،۱۳۸۴)
جف بزوس بنیانگذار شرکت آمازون هنگامی که در سال ۱۹۹۵ قابلیت فروش کتاب بروی شبکه اینترنت را کشف و آن را را تبدیل به یک کسب و کار کرد، تشخیص داد که توزیع کتاب بروی شبکه اینترنت نه تنها هزینه ها را کاهش میدهد بلکه قابلیت های برای مشتری می آفریند که به هیچ وجه با نظام توزیع سنتی قابل تأمین نیست.
ارزشمندی بصیرت در تفکر استراتژیک از طریق انتخاب صحیح فعالیت هایی که ارزش های منحصر به فردی برای مشتری ایجاد میکند. برای سازمان مزیت رقابتی می آفریند . این کار از طریق فهم قواعد بازار وپاسخگویی خلاقانه به آن انجام می شود. در محیط ناپایدار و متحول کسب و کار ، تفکر استراتژیک یک رویکرد بی جایگزین است.( غفاریان – عماد زاده ۱۱۱،۱۳۸۰)
لگوی ذهنی
تفکر استراتژیک
شکل شماره (۲-۱) : نحوه تأثیر گذاری تفکر استراتژیک در سازمان (غفاریان، کیانی ،۱۳۸۳ ،۲۶)
تفکر استراتژیک در قالب قواعد « ساده و عمیق » ظاهر می شود. این قواعد مدل ذهنی خاصی را ایجاد کرده و مبنای تصمیم گیری های روزانه تا جهت گیری کلی سازمان خواهد بود. (لارنس اتون ، ۲۰۰۵)
شرکت اسباب بازی لگو این استراتژی را در مفهوم « هر محصول تولیدی حتماً باید برای کودک یادگیری داشته باشد.» و شرکت مشاورین بین آن را در « تعهد به نتیجه برای مشتری » فرموله کردهاند. این عبارت ساده ولی عمیق جهت گیری اساسی این شرکت ها را مشخص کرده و مبنای خلق ارزش برای مشتری و مزیت رقابتی برای سازمان قرار میگیرد. تفکر استراتژیک برای سازمان و ذی نفعان آن انگیزه و تعهد ایجاد میکند. این انگیزه و تعهد از طریق قدرتی که در حقیقت ساده و در عین حال جذاب آن نهفته است ایجاد می شود به قول آنتوان سن اکسپری اگر می خواهید کشتی بسازید لازم نیست مردم را فراخوانید و برای هرکس وظیفه ای مشخص سازید بلکه کافی است به آن ها بی پایان دریا را نشان دهید. هنری مینتزبرگ تفکر استراتژیک را یک نمای یکپارچه از کسب وکار در ذهن میداند، گگری هامل آن را معماری هنرمندانه استراتژی بر مبنای طرح ریزی و بر مبنای یادگیری می شناسد، هر یک از این تعابیر نمایی از این رویکرد را ارائه میکنند، بدون آن که هیچ یک مدعی بیان مفاهیم عمیق نهفته در این رویکرد باشند. ( غفاریان – عمادزاده،۱۱۴،۱۳۸۰)
۲-۲-۲ – نظریه پردازان تفکر استراتژیک
هنری مینتزبرگ تفکر استراتژیک را یک نمای یکپارچه از کسب وکار در ذهن میداند.
گرت ( ۱۹۹۵) تفکراستراتژیک را به عنوان فرایندی تعریف میکند که مدیران ارشد از آن طریق میتوانند فراتر از بحرانها و فرایندهای مدیریتی روزانه بیندیشند تا نگرشی متفاوت از سازمان و محیط متغیر آن به دست آورند.
کن ایچی اومی (K.OHMAE) در کتاب معتبر خود با عنوان «تفکر یک استراتژیست » چنین اظهار میدارد که : اگر موضوعات اساسی را تشخیص ندهید هر قدر به خود و کارمندانتان فشار روحی و فیزیکی وارو کنید سر انجام نتیجه ای جزء سر در گمی و شکست حاصل نخواهد شد، تفکر استراتژیک پیشبینی آینده نیست، تفکر استراتژیک تشخیص به موقع خصوصیات میدان رقابت و دیدن فرصت هایی است که رقبا نسبت به آن غافل هستند.
آبراهام( ۲۰۰۵)ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ ﻓﺮآﻳﻨﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ راه ﻛﺎرﻫﺎی ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﺑﺮای رﻗﺎﺑﺖ در اﻳﺠﺎد ارزش ﺑـﺮای ﻣـﺸﺘﺮﻳﺎن ﻣﻲﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﻴﻢ ﺗﻔﻜﺮاﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﺳﺘﺮاﺗﮋی ﻫﺎی ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻳـﺎ ﻣـﺪل ﻫـﺎی ﺗﺠﺎری ﻛﻪ ﺑـﺮای ﻣـﺸﺘﺮﻳﺎن ارزش ا ﻳﺠـﺎد ﻣـﻲ ﻧﻤﺎﻳﻨـﺪ ﺗﻌﺮﻳـﻒ ﻧﻤـﺎﻳﻴﻢ .
ﻛﺎﻓﻤﻦ (۱۹۹۱) ﺗﻔﻜﺮ اﺳﺘﺮاﺗﮋﻳﻚ را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻳﺪ از ﺳﺎزﻣﺎن ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻳـﻚ ﭘﺪﻳـﺪه ﺑـﺎ ﺗﺮﻛﻴﺒـﻲ از اﺟﺰا ﻣﺴﺘﻘﻞ (و ﻛﺎرﻛﻨﺎن ) ﻛﻪ ﺑﺮای دﺳﺘﻴﺎﺑﻲ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ رﻗﺎﺑﺖ ﻣـﻲ ﻛﻨﻨـﺪ، ﺑـﻪ ﻧﮕـﺎﻫﻲ از ﺳﺎزﻣﺎن ﺑﻪ ﻋﻨـﻮان ﻳـﻚ ﺳﻴـﺴﺘﻢ ﻛـﻞ ﻛـﻪ ﻫـﺮ ﺟـﺰء را ﺑـﻪ ﻛـﻞ ﻣﻨـﺴﺠﻢ ﻣـﻲ ﻧﻤﺎﻳـﺪ، ﺗﻌﺮﻳـﻒ ﻣﻲﻛﻨﺪ.
هراکلوس ( ۱۹۹۸ ) با مقایسه یادگیری تک حلقه ای و دو حلقه ای، بین برنامه ریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک تفاوت قائل شده است. از دیدگاه وی اولی(یادگیری تک حلقه ای) مشابه برنامه ریزی استراتژیک و دومی (یادگیری دوحلقه ای) مشابه تفکر استراتژیک است. وی ادعا میکند که یادگیری تک حلقه ای شامل تفکر در قالب مفروضات موجود و اقدام بر اساس مجموعه ثابتی از اقدامات بالقوه جایگزین است. در مقابل، یادگیری دو حلقه ای مفروضات موجود را به چالش وا میدارد و راه حل های جدید و نوآورانه ای را توسعه میدهد که به اقدامات بالقوه مناسبتری منجر میشوند .
مینتزبرگ (۱۹۹۴)یکی از اندیشمندان برجسته حوزه مدیریت استراتژیک صراحتا تأکید میکند که تفکر استراتژیک صرفا واژه ای جایگزین برای آنچه زیر چتر مدیریت استراتژیک قرار میگیرد نیست بلکه روش ویژه ای از تفکر با ویژگی های معین و متمایز از سایر شیوه هاست،وی در تبیین تفاوت بین برنامه ریزی و تفکر استراتژیک این گونه بحث میکند که برنامه ریزی استراتژیک نوعی تنظیم برنامه به شیوه سیستماتیک بر اساس راهبرد های از پیش تعیین شده است . از سوی دیگر تفکر استراتژیک ترکیبی از دو فرایند « به کارگیری بصیرت و نوآوری است » که حاصل آن در نهایت به چشم انداز کلان شرکت منتهی میگردد. وی معتقد است که رویکرد های متعارف در برنامه ریزی استراتژیک معمولا تفکر استراتژیک را نادیده می گیرند و کل برنامه ریزی استراتژیک را به مجموعه ای از مراحل و گام های متوالی و از پیش تعیین شده فرو می کاهند.